از سوز اشک چشم ترم درد میکند
درهم شکسته بال و پرم درد میکند
زآن ضربه ای که دامن حیدر زمن ستاند
دستم عجیب کرده ورم درد میکند
راز میان مرگ من و محسن مرا
از زن بپرس چون کمرم درد میکند
از آن کشیده ای که به رویم نواخت آه
بعد از سه ماه باز سرم درد میکند
هر عضو صورتم که در سمت راست هست
هر دم زکوچه میگذرم درد میکند
هم پای چشم و گونه و هم گوشه لبم
از بغض خصم بد گهرم درد میکند
حق رسالت نبوی شد عجب ادا
هر جا که بوسه زد پدرم درد میکند
ای کاش زینبم نبرد بو که شانهام
وقتی که گیرمش ببرم درد میکند
راحت نمیتوان که به یک دست شانه زد
زینب ببخش کآن دگرم درد میکند
این زخم باز سینه امانم بریده است
بس که زشام تا سحرم درد میکند
از لحظه ای که محسنم از من جدا شده
قلبم زغصه پسرم درد میکند
هرچند کوه دردم و مجروح کینهها
از غربت علی جگرم درد میکند
-
برچسب ها: حضرت زهرا(س) (20)، | نظر